سنگر مجازی جنگ نرم و دفاع از اعتقادات شهید عبدالله خسروی لرستان

یادداشت تحلیلی و خاطره، پوستر، مصاحبه، کلیپ صوتی، فیلم سینمایی و مستند ، بازی و....

سنگر مجازی جنگ نرم و دفاع از اعتقادات شهید عبدالله خسروی لرستان

یادداشت تحلیلی و خاطره، پوستر، مصاحبه، کلیپ صوتی، فیلم سینمایی و مستند ، بازی و....

۱۸ مطلب با موضوع «گونه ای :: خاطره» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم...

سال اولی که قم مشرف شده بودیم توفیقات خاصی نصیبمون شد، انگار که بی بی جانمون حضرت معصومه سلام الله علیها، به میهمانان تازه وارد پاگشا عنایت می فرمودند. یکی از عنایات خاصه، توفیق درس اخلاقهای شبهای رمضان بود. بعد از خوندن نماز مغرب و عشا در حرم کریمه ی اهل بیت و یه افطار ریزه میزه در صحن حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،  پیاده با حاج خانم دو نفری تا دفتر حضرت آقا طی طریق می کردیم و منتظر می شدیم درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی رحمه الله شروع شود. درس  با حدود ده پونزده نفر شروع می شد و کمی جمعیت مزید علت بود که نگاه های مهربان و پدرانه ی بیشتری از حضرت استاد نصیب بشه. با اینکه همیشه شاگرد ته کلاس بودم و جلو نشینی همیشه سختم بوده اما تو این کلاس توفیق اجباری بود که با توجه به کمی نفرات ردیف اول بشینم. توفیق بزرگی بود ... آدم نمیشیم که .. دعا کنید آدم بشیم.... یه بار هم تو مسجد اعظم از غفلت محافظ ها و حال معنوی و عرفانی حضرت استاد سود استفاده را بردم و بوسه ای نثار دستان خسته ی این مرد خدا نمودم. تا ایشون خواستند دستشون رو بکشن عقب و محافظا من رو عقب بزنند کار تموم شده بود و این بوسه یادگاری در پرونده اعمال ما به عنوان یک نقطه درخشان ثبت شده بود.. خدایش رحمت فرماید و در جوار اولیای خاصش ماوی دهد و ما رو رهروان و شاگردان خلفی براشون قرار بده....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۰:۵۵
محسن بهرامی

بسم الله الرحمن الرحیم...الحمدلله امروز عمر زندگی مشترکمون به ده سال رسید و دهمین سالگرد ازدواجمون رو جشن گرفتیم. نسخه اولیه ی کتابچه خاطره نگاری این رویداد با نام داستان یک ازدواج در ادامه منتشر شده که امیدوارم بخشی از شیرینی این واقعه قشنگ و شیرین رو به شما عزیزان هم بچشونه.... التماس دعا

 

دریافت کتابچه خاطره نگاری داستان یک ازدواج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۱۴
محسن بهرامی

بسم الله الرحمن الرحیم
روز معلمه کمترین تشکر اینه که یادی کنیم و سلام و صلواتی بفرستیم به روح و روان معلمان عزیزم مرحوم خانم عزیزپور معلم کلاس اول، مرحوم خانم رنجبر معلم کلاس دوم، سرکار خانم خیراللهی معلم کلاس سوم، مرحوم استاد جمشیدی معلم کلاس چهارم، مرحوم استاد قربانی معلم کلاس پنجم و بویژه استاد علیرضا مختاری معلم قرآن دوره ی ابتدائیم و همچنین اساتید دوره ی راهنمایی آقایان هاشمی و مجیدی معلم های زبان فارسی و ادبیات، آقای یغمایی معلم فیزیک، آقای آهنگران معلم زبان انگلیسی، آقای چمنگرد معلم زبان عربی، آقای رضوانی معلم هندسه، آقای شادابفر معلم ریاضیات، آقای تدین معلم فیزیک، آقای نظری معلم تاریخ، و همچنین اساتید دوره ی دانشگاه آقایان سلطانی گرد، هجرانفر، حدادپور، ملائک، بنازاده، دهقانی فیروز آبادی و همچنین اساتید حوزوی آقایان حجج اسلام سلطانی، اکبری، موحدنژاد، گرمارودی،علائی نژاد، همتیان، شاهمیری، آقانصیری، حامدی، الهی، گودرزی خداوند ان شاء الله همه ی مسافران دیار باقی ازشون رو مورد رحمت و مغفرت خودش قرار بده و زنده ها رو تن سالم و دل شاد عطا بفرماید. ان شاء الله اساتیدی هم که به هر دلیل اسمشون از قلم  افتاده موفق و مویّد باشند.
ای نور خدا در نظر از روی تو ما را/ بگذار که در روی تو ببینیم خدا را
آن روز که تعلیم تو می‌کرد معلم/ بر لوح تو ننوشت مگر حرف وفا را
 ای معلم عزیز، ای تاریخ سازی که اسمت در تاریخ نیامده و  نمی آید ولی اثرت در تاریخ حرف اول را می زند روزت مبارک

چند جمله هم در وصف معلم است که ان شاء الله در وبلاگ ملاحظه بفرمایید

 یَجْتَبیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُک‏ (یوسف 6 )
معلم یعنی گلچین کننده از شاگردان برای حمل امانت الهی

وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ (بقره 282)
معلم یعنی سپارنده ی امانت الهی به اهل تقوا

 کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتاب‏ (آل عمران 79)
معلّمی یعنی وسیله ای ربانی شدن

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ( البقرة  31 )
معلم یعنی تعقیب کننده ی مسیر خداوند (اولین معلم) در تعلیم بشر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۱۰
محسن بهرامی

بسم الله الرحمن الرحیم

امسال یه کار جالب به ذهن بنده و حاج خانم رسید که ایده ی جالبی بود سبد عیدی ها رو برای انتخاب به جای گذاشتن کنار خونه بردیم توی یک کانال در پیام رسان ایتا که عزیزانی که قرار بود بهشون عیدی بدیم از این کانال عیدی مورد نظر رو انتخاب فرمودند و در زمان ملاقات تحویل این عزیزان شد.

لینک کانال

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۵۱
محسن بهرامی

بسم الله الرحمن الرحیم
تصمیم گرفتم چند تا از خاطرات شیرین زندگیم رو با شما عزیزان به اشتراک بذارم تا اگر نسیم زیبایی توی یادشون هست شما هم یه درصدی ازش بهره مند بشید. اولین خاطره ای که امروز خدمتتون تقدیم می کنم مربوط به دوران شیرین دانشجوییه. یادش بخیر توفیق شد چند تا برنامه همراه گروه کوه دانشگاه شریف از فضای زیبای کوهستانهای میهن عزیزمون لذت ببریم. برنامه های زمستونه یه جوری قشنگ بودن برنامه های بهاره یه جور دیگه. یکی از شیرین ترین برنامه ها صعود به قله ی ناز و کهار البرز غربی بود. دیماه 86 یعنی یازده سال پیش بود که با یک گروه سی چهل نفره عازم ناز و کهار شدیم. یه وعده ی غذایی هم با من و علی آقای میرزایی بود که عدسی درست کردیم البته تنها کارمون این بود که عدس رو ریختیم توی آب و پختیم حالا بگذریم که یا نمکش اینقدر کم بود که قابل ذکر نبود یا شاید هم اصلا یادمون رفت نمک بریزیم. (برای عکس دست پختمون تصاویر رو ورق بزنید) توی مسیر یه بنده خدایی برف رو برید بهمن اومد روی چادرها و بعد کلی گشتن آخرش هم یکی از کلنگ های گروه موند زیر بهمن. برنامه سنگین بود و از اون تیم فقط پنج نفر تونستند به قله برسند. من و رفیق عزیزم هادی جان نوذری دو تا از این صعود کننده ها بودیم. لحظات زیبای سرودخوانی در قله که شیرین ترین و مقاومتی ترین خاطره ی من و داش هادیه توی فیلم زیر توی آپارات دیدنیه ...
ایشالا باز هم کوهنوردی قسمت بشه...هم برای ما و هم برای شما.... https://www.aparat.com/v/K9Qkz
راستی یادم رفت بگم هادی جان توی اون برنامه جلودار بود و قوت قلب همه... الان هم جلوداره الحمدلله... شکر خدا دکتراش رو گرفته و توی دانشگاه بیرمنگام در حال انجام تحقیقات پژوهشیه. ایشالا که توی دیار غربت خدا کمکش کنه بتونه دلش رو همون طور با صفا و زلال و شفاف نگه داره و به زودی برگرده ایران مثل سایر رفقا هیئت علمی بشه و دوباره بتونیم خاطرات شیرین اون دوره رو بارها خانوادگی تکرار کنیم...
#هادی_نوذری
#گروه_کوه_شریف
#ناز_و_کهار


چهار نفر صعود کننده به جز خودم که عکاس بودم


این عکس رو داش هادی لطف فرمودند گرفتند که من هم یادگاری داشته باشم


این هم عکس دستپختمونه


این هم آقا هادی عزیز در حال جلوداری گروه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۷ ، ۲۳:۲۴
محسن بهرامی

اخیرا سایتی برای تشویق جوانان به مهریه های پایین راه افتاده :

http://14seke.ir

این سایت یک بخش به نام خاطرات هم دارد که قصد کردم خاطره ام رو در مورد مهریه همسرم در این سایت ثبت کنم, ایشالا آماده شد در پایین این مطلب هم اضافش میکنم. منتظر باشید.

اما خاطره :

برای خواستگاری که خدمت خانواده محترم همسرم رسیده بودیم قرار شد با خانم یک صحبت کوتاه در مورد موضوع مهریه داشته باشیم ، در همین صحبت عرض کردم که بنده تنها دارایی هایم یک کتابخانه و تعدادی ابزار دیگر زندگیست که در نظرم سر هم حدود ۵ سکه طلا می ارزیدند بنابراین گفتم که من حداکثر با ۵ سکه موافقم و خانمم هم قبول کرد. اما چرا ؟ در قرآن کریم برای مهریه عبارت صدقاتهن با فتح صاد و ضم دال به کار برده شده است که از مایه صدق و به معنای این است که این مهریه و مالی که مرد پیش از ازدواج به زن می پردازد نشان صداقت او در وفاداری به این زن و تامین نیازها وقیمومت اوست.  و از این آیه بر می آید که این مالی که نشان صداقت مرد است باید پیش از عقد و زندگی مشترک به زن پرداخت شود چون صحت سنجی این صداقت باید پیش از عقد باشد و بعد از عقد دیگر نیازی به صحت سنجی صداقت مرد در تقاضای ازدواج نیست چون با عقد زن به او اعتماد و تکیه کرده است. در هر حال الحمدلله خانواده خانم هم این استدلال را از من پذیرفتند و بر مبنای همین اعتقاد مهریه همسرم یک حج واجب تعیین شد که نرخ آن در همان حدود ۵ سکه است و تا زمان ادای این دین مایملک بنده در رهن همسرم است و در صورت فوت بنده متعلق به اوست.

ایشالا که همه ی جوانها به این اصل قرآنی عمل کنند و خارج از توان اقتصادی حال حاضر خود مهریه تعیین نکنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۶ ، ۰۹:۲۸
محسن بهرامی

سلام به همه ی عزیزان همراه..عصر جمعتون پر از خیرات  برکات الهی.... امروز یک ساعت با محمد حسن پیاده تو بازار قم گشتیم تا بالاخره تونستیم دو جفت دستکش زمستونی ایرانی برای بچه ها پیدا کنیم..خدا به بازاریان ما غیرت اقتصادی روز افزون عنایت فرماید...🌿🌷

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۶ ، ۲۲:۳۳
محسن بهرامی


چند روز پیش توفیقی شد برای تبلیغات انتخابات لرستان خرم آباد بودیم. عمامه سرم نبود و فقط عبا انداخته بودم با پیراهن طلبگی. از درب یه نونوایی رد می شدم  که یه دفعه شنیدم یکی از شاطرها به شاطر دیگه گفت: این آقا وه نظرت شیخه یا سیده؟... بنده خدا شاطر دیگه هم جواب داد : نونم والله یه پلاک ناره... من که صداشون رو شنیدم آروم لبخند زدم .  ظاهرا داشتن نگاه می کردن یه دفعه شنیدم یکیشون به اون یکی گفت: خوش هم ها می خنه ... و بعد دو نفری زدن زیر خنده.... من هم همین طور لبخند می زدم و بدون توقف رد می شدم. جالب بود ایشالا همه ی مردم خرم آباد و لرستان همیشه شاد باشن.🌱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۷:۱۱
محسن بهرامی



چند روزی مونده بود به انتخابات ریاست جمهوری سال 96 که الحمدلله توفیق شد و برای تبلیغ سیاسی رفتم خرم آباد. اصل قضیه تبلیغ برای گزینه ی اصلح حوزه علمیه ی قم یعنی حجت الاسلام رئیسی بود. سه روز از چهار روزی که خرم آباد بودم تقریبا همه ی خیابون های اصلی شهر رو پیاده گشتم.  یک پوشه ی بنفش دستم گرفته بودم که روی جلدش پوستر و بروشورهای آقای رئیسی رو چسبنده بودم. تعدادی هم پوستر از ستاد اعزام مبلغ داده بودن که توزیع بشه، حدود 200 تایی می شد. پوشه رو طوری دست می گرفتم که حالت نیمه تبلیغاتی داشت. یعنی هم مشخص بود که دوست دارم این عکس رو مردم ببینند و هم خیلی تابلو نبود، یعنی پوشه رو جلوی سینه یا بالای دست نمی گرفتم. با اینکه از حاج آقای میرزاخانی از مسئولین معاونت تهذیب مدرسه مون یه عمامه قرض گرفته بودم اما هر چی فیلم آموزش عمامه پیچی از آپارات گرفتیم و با حاج خانم تمرین کردیم آخرش نشد یه عمامه قابل قبول و پایدار ببندیم. یا سریع باز می شد یا ظاهرش کج و کوله در می اومد. خلاصه عمامه ی قرضی رو گذاشتم قم توی خونه و با خودم نبردم خرم آباد. البته سبب خیر شد و خود همین عمامه نذاشتن پربرکت ظاهر شد. یعنی توی خیابونها که می گشتم خیلی ها براشون سوال ایجاد می شد که اولا من سید هستم یا شیخ؟ و ثانیا چرا عمامه نذاشتم؟. همین شد که به جای این که من بخوام سر صحبت رو برای تبلیغ انتخاباتی باز کنم مردم خودشون معمولا پیش قدم می شدن و با توجه به خنده ی روی لبهام و سلام ابتدایی راحت ازم می پرسیدن که شیخی یا سید؟ چرا عمامه نذاشتی؟ من هم تو جواب اول می گفتم توی شناسنامه سید نیستم ولی خب برخی آشنایان خواب دیدن ما از سادات هستیم، ایشالا که حضرات ما رو به سیادت قبول بفرمایند و بعد هم می گفتم دعا بفرمایید ایشالا سید باشیم. آخرش هم با نشون داد عکس آقا سید رئیسی می گفتم: آقا سید رو که ایشالا می شناسید و طرف معمولا با توج به ارادت شدید لرستانی ها به سادات می گفت: بله سید خداست. من هم می گفتم: ایشالا براشون دعا بفرمایید. یعنی تبلیغ و ترویج غیر مستقیم ایشون. سوال دیگه ای هم که معمول بود این بود که چرا عمامه نذاشتید؟ این سوال رو هم اینطور جواب می دادم که : سال سوم طلبگی هستم و دو سال دیگه بهمون اجازه ی عمامه گذاری می دن و معمولا افراد قانع می شدن. درصد کمی می گفتن که خب همین عبا رو هم نپوش و برخی هم گفتن که اصلا عمامه نذار کلا همین طوری خوبه جالب تره!... به هر حال این دو تا سوال و لبخند روی لب باعث شد که بیش از پونصد نفر و شاید قریب به هزار نفر در این سه روز صحبت چهره به چهره و بعضا بحث سیاسی خیابونی داشته باشیم. در بعضی موارد تا بیست نفر هم دور ما جمع می شدن و گوش می کردن ولی معمول بحث ها بین  پنج تا ده نفر بود. اول تصمیم داشتم برم امامزاده زید بن علی که امامزاده ی اصلی شهر بود و اونجا تبلیغ کنم و اتفاقا هر سه روز هم حدود ظهر برای نماز می رفتم اونجا ولی خب خلوت شده بود و کلا بازار سنتی خرم آباد دیگه اون رونق و شلوغی قدیم رو نداشت. روی همین حساب شروع کردیم به تبلیغ خیابونی. افراد هوشمند و خواص هم دو طور واکنش نشون می دادن، جناح انقلابی تعجب می کردند و بسیار تحسین می کردند و جناح غیر انقلابی غربگرا هم بعضا شدیدا منع می کردند و برخی حتی می گفتند شما حق ندارید از این لباس برای کار سیاسی استفاده کنید که خب من هم چون از قم بودم راحت جواب می دادم و قبول می کردند. از غیظهاشون پیدا بود این حرکت برای جناح غیر انقلابی غربگرا خیلی گرون تموم میشد و من یاد دوقطبی اسلام امریکایی و اسلام ناب می افتادم که بالاخره کارش به بصیرت بخشی خیابونی کشیده شده. بعضا چند ساعتی از این سه روز یکی دوتا از دوستان طلبه باهام همراه شدن که خیلی اثربخش نبود و فردی بیشتر جواب می داد. اصولا توی بحث اگر چند نفر به چند نفر بشه حالت منطقی از دست می ره و به بگومگوی قبیله ای نزدیک می شه، بهترین حالت همین یک نفر به چند نفره که اگر استدلال قوی باشه هم نشانه ی قوت حرفه که یک نفر تک و تنها حاضر پاش وایسه و دفاع کنه و ترسی از تعداد افراد مقابل به دلش نمی افته و هم این که خود همین تکنفر بودن هم باعث یه جور مظلومیت میشه که باعث جذب دلها میشه...

بگذریم بریم سراغ یکی از خاطرات جذاب این سفر...
 از سبزه میدان به سمت قلعه فلک الافلاک چند قدمی بیشتر دور نشده بودم که چند تا جوون از کفش فروشی های اون منطقه دورم رو گرفتن... سنشون بین 15 تا 25 سال بود و معلوما بود از جوونهایی هستن که سرو گوششون می جنبه...  پنج شیش نفری بودن. شروع کردن به این که شما که شیخی چرا به جای روحانی داری تبلیغ آقای رئیسی رو می کنی؟ و من براشون توضیح دادم که نهادهای سیاسی حوزه علمیه قم همه روی آقای رئیسی نظر دارند و برخی مراجع اصلا آقای روحانی رو حتی برای دیدار هم قبول نمی کنند و ایشون مورد تایید حوزه نیست. براشون عجیب بود نگاهشون این بود که روحانی نماینده ی حوزست. ولی برای بحث نیومده بودن هنوز دو دقیقه از شروع بحث نگذشته بود که یه بادکنک زیر پام ترکید. ولی اصلا توجهی نکردم و داغ و جدی داشتم به بحث ادامه می دادم. اونقدر استدلالها رو توی این چند روز تکرار کرده بودم که دیگه حفظ شده بودم. گفتم حرم امام رضا قربوشنون بریم شرف و ناموس این کشور و پاک ترین و مطهرترین نقطه ی این کشوره و حتما حضرت آقا برای تولیت این حرم شریف، پاک دست ترین و خالص ترین و کاردان ترین افراد رو انتخاب می کنن. همچنین گفتم که تنها گزینه ی روی میز برای مشکل اصلی کشور یعنی فساد اقتصادی و سیاسی کسی است که توی سابقه اش مبارزه با فسادهای کلان اقتصادی مثل کرباسچی و شهرام جزایری و ...  و محکوم شدن طرفهای مقابل وجود داره و ما کسی رو مثل آقای رئیسی با این سابقه ی فسادستیزی جدی و نتیجه دار، توی گزینه های روی میزمون نداریم و اصولا گزینه ی دیگه ای رو در این زمینه نمی شناسیم. از ما استدلال و از رفقا انکار. هنوز به دقیقه ی پنجم نرسیده بودیم که بادکنک دوم و سوم هم زیر پام ترکید بعد یه دفعه متوجه شدم یکی از جوون ها که از بقیه کم سن و سال تر بود داره با یه خنده ی شیطانی با گوشیش فیلم میگیره، یه دفعه گوشی رو از محلی که من بهش توجه نداشتم نشونم داد و گفت حاج آقا می خوایم بلوتوثتون کنیم. هیچی نگفتم ولی  از این کار قیافه ی ناخشنودی به خودم گرفتم و خنده رو از روی صورتم جمع کردم و بعدش هم بحث رو در ادامه جمع کردم و با یه توصیه ی اخلاقی در مورد چشم چرانی کار رو تموم کردم.  خلاصه شاید بیدی باشیم که با باد بلرزیم اما به لطف خدا بیدی نبودیم که با بادکنک بلرزیم.

والحمدلله رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۷:۱۰
محسن بهرامی

سلام به همه ی همراهان بزرگوار.. ضمن عرض قبولی طاعات و عبادات سیاسی و شادباش جشن انتخابات در کشور😊😉، الحمدلله امروز  توفیق شد  به برکت این نظام الهی همراه آقا محمد حسن در جشن انتخابات شرکت کردیم و از ثواب عظیم این حرکت سیاسی بهره مند شدیم. رای ریاست جمهوری رو من انداختم توی صندوق و رای شورای شهر هم توفیق صندوق اندازیش به آقا محمد حسن گل گلاب رسید.🍀🌹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۴۷
محسن بهرامی