سنگر مجازی جنگ نرم و دفاع از اعتقادات شهید عبدالله خسروی لرستان

یادداشت تحلیلی و خاطره، پوستر، مصاحبه، کلیپ صوتی، فیلم سینمایی و مستند ، بازی و....

سنگر مجازی جنگ نرم و دفاع از اعتقادات شهید عبدالله خسروی لرستان

یادداشت تحلیلی و خاطره، پوستر، مصاحبه، کلیپ صوتی، فیلم سینمایی و مستند ، بازی و....

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

بسم الله الرحمن الرحیم...

سال اولی که قم مشرف شده بودیم توفیقات خاصی نصیبمون شد، انگار که بی بی جانمون حضرت معصومه سلام الله علیها، به میهمانان تازه وارد پاگشا عنایت می فرمودند. یکی از عنایات خاصه، توفیق درس اخلاقهای شبهای رمضان بود. بعد از خوندن نماز مغرب و عشا در حرم کریمه ی اهل بیت و یه افطار ریزه میزه در صحن حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،  پیاده با حاج خانم دو نفری تا دفتر حضرت آقا طی طریق می کردیم و منتظر می شدیم درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی رحمه الله شروع شود. درس  با حدود ده پونزده نفر شروع می شد و کمی جمعیت مزید علت بود که نگاه های مهربان و پدرانه ی بیشتری از حضرت استاد نصیب بشه. با اینکه همیشه شاگرد ته کلاس بودم و جلو نشینی همیشه سختم بوده اما تو این کلاس توفیق اجباری بود که با توجه به کمی نفرات ردیف اول بشینم. توفیق بزرگی بود ... آدم نمیشیم که .. دعا کنید آدم بشیم.... یه بار هم تو مسجد اعظم از غفلت محافظ ها و حال معنوی و عرفانی حضرت استاد سود استفاده را بردم و بوسه ای نثار دستان خسته ی این مرد خدا نمودم. تا ایشون خواستند دستشون رو بکشن عقب و محافظا من رو عقب بزنند کار تموم شده بود و این بوسه یادگاری در پرونده اعمال ما به عنوان یک نقطه درخشان ثبت شده بود.. خدایش رحمت فرماید و در جوار اولیای خاصش ماوی دهد و ما رو رهروان و شاگردان خلفی براشون قرار بده....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۹ ، ۲۰:۵۵
محسن بهرامی

خاطره ای تکان دهنده به نقل از حجت الاسلام قرآئتی، با وضو و در تنهایی گوش کنید ، وقتی با دل شکسته سر به سجده گذاشتید فراموش نکنید برای من هم دعا کنید
یکی از زیباترین فایلهای صوتی که در عمرم شنیدم…

با تشکر از حاج آقا حمیدرضا غریب رضا به جهت نشر اول…

لینک دانلود صوت خاطره


امام رضا و رهبر انقلاب

نماز در حرم مولا….خدا قوت .. .قبول باشه .. التماس دعا آقا


امام خامنه ای در مشهد

امام خامنه ای در حرم مولا امام رضا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۰۹:۱۰
محسن بهرامی


چند روز پیش توفیقی شد برای تبلیغات انتخابات لرستان خرم آباد بودیم. عمامه سرم نبود و فقط عبا انداخته بودم با پیراهن طلبگی. از درب یه نونوایی رد می شدم  که یه دفعه شنیدم یکی از شاطرها به شاطر دیگه گفت: این آقا وه نظرت شیخه یا سیده؟... بنده خدا شاطر دیگه هم جواب داد : نونم والله یه پلاک ناره... من که صداشون رو شنیدم آروم لبخند زدم .  ظاهرا داشتن نگاه می کردن یه دفعه شنیدم یکیشون به اون یکی گفت: خوش هم ها می خنه ... و بعد دو نفری زدن زیر خنده.... من هم همین طور لبخند می زدم و بدون توقف رد می شدم. جالب بود ایشالا همه ی مردم خرم آباد و لرستان همیشه شاد باشن.🌱

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۷:۱۱
محسن بهرامی



چند روزی مونده بود به انتخابات ریاست جمهوری سال 96 که الحمدلله توفیق شد و برای تبلیغ سیاسی رفتم خرم آباد. اصل قضیه تبلیغ برای گزینه ی اصلح حوزه علمیه ی قم یعنی حجت الاسلام رئیسی بود. سه روز از چهار روزی که خرم آباد بودم تقریبا همه ی خیابون های اصلی شهر رو پیاده گشتم.  یک پوشه ی بنفش دستم گرفته بودم که روی جلدش پوستر و بروشورهای آقای رئیسی رو چسبنده بودم. تعدادی هم پوستر از ستاد اعزام مبلغ داده بودن که توزیع بشه، حدود 200 تایی می شد. پوشه رو طوری دست می گرفتم که حالت نیمه تبلیغاتی داشت. یعنی هم مشخص بود که دوست دارم این عکس رو مردم ببینند و هم خیلی تابلو نبود، یعنی پوشه رو جلوی سینه یا بالای دست نمی گرفتم. با اینکه از حاج آقای میرزاخانی از مسئولین معاونت تهذیب مدرسه مون یه عمامه قرض گرفته بودم اما هر چی فیلم آموزش عمامه پیچی از آپارات گرفتیم و با حاج خانم تمرین کردیم آخرش نشد یه عمامه قابل قبول و پایدار ببندیم. یا سریع باز می شد یا ظاهرش کج و کوله در می اومد. خلاصه عمامه ی قرضی رو گذاشتم قم توی خونه و با خودم نبردم خرم آباد. البته سبب خیر شد و خود همین عمامه نذاشتن پربرکت ظاهر شد. یعنی توی خیابونها که می گشتم خیلی ها براشون سوال ایجاد می شد که اولا من سید هستم یا شیخ؟ و ثانیا چرا عمامه نذاشتم؟. همین شد که به جای این که من بخوام سر صحبت رو برای تبلیغ انتخاباتی باز کنم مردم خودشون معمولا پیش قدم می شدن و با توجه به خنده ی روی لبهام و سلام ابتدایی راحت ازم می پرسیدن که شیخی یا سید؟ چرا عمامه نذاشتی؟ من هم تو جواب اول می گفتم توی شناسنامه سید نیستم ولی خب برخی آشنایان خواب دیدن ما از سادات هستیم، ایشالا که حضرات ما رو به سیادت قبول بفرمایند و بعد هم می گفتم دعا بفرمایید ایشالا سید باشیم. آخرش هم با نشون داد عکس آقا سید رئیسی می گفتم: آقا سید رو که ایشالا می شناسید و طرف معمولا با توج به ارادت شدید لرستانی ها به سادات می گفت: بله سید خداست. من هم می گفتم: ایشالا براشون دعا بفرمایید. یعنی تبلیغ و ترویج غیر مستقیم ایشون. سوال دیگه ای هم که معمول بود این بود که چرا عمامه نذاشتید؟ این سوال رو هم اینطور جواب می دادم که : سال سوم طلبگی هستم و دو سال دیگه بهمون اجازه ی عمامه گذاری می دن و معمولا افراد قانع می شدن. درصد کمی می گفتن که خب همین عبا رو هم نپوش و برخی هم گفتن که اصلا عمامه نذار کلا همین طوری خوبه جالب تره!... به هر حال این دو تا سوال و لبخند روی لب باعث شد که بیش از پونصد نفر و شاید قریب به هزار نفر در این سه روز صحبت چهره به چهره و بعضا بحث سیاسی خیابونی داشته باشیم. در بعضی موارد تا بیست نفر هم دور ما جمع می شدن و گوش می کردن ولی معمول بحث ها بین  پنج تا ده نفر بود. اول تصمیم داشتم برم امامزاده زید بن علی که امامزاده ی اصلی شهر بود و اونجا تبلیغ کنم و اتفاقا هر سه روز هم حدود ظهر برای نماز می رفتم اونجا ولی خب خلوت شده بود و کلا بازار سنتی خرم آباد دیگه اون رونق و شلوغی قدیم رو نداشت. روی همین حساب شروع کردیم به تبلیغ خیابونی. افراد هوشمند و خواص هم دو طور واکنش نشون می دادن، جناح انقلابی تعجب می کردند و بسیار تحسین می کردند و جناح غیر انقلابی غربگرا هم بعضا شدیدا منع می کردند و برخی حتی می گفتند شما حق ندارید از این لباس برای کار سیاسی استفاده کنید که خب من هم چون از قم بودم راحت جواب می دادم و قبول می کردند. از غیظهاشون پیدا بود این حرکت برای جناح غیر انقلابی غربگرا خیلی گرون تموم میشد و من یاد دوقطبی اسلام امریکایی و اسلام ناب می افتادم که بالاخره کارش به بصیرت بخشی خیابونی کشیده شده. بعضا چند ساعتی از این سه روز یکی دوتا از دوستان طلبه باهام همراه شدن که خیلی اثربخش نبود و فردی بیشتر جواب می داد. اصولا توی بحث اگر چند نفر به چند نفر بشه حالت منطقی از دست می ره و به بگومگوی قبیله ای نزدیک می شه، بهترین حالت همین یک نفر به چند نفره که اگر استدلال قوی باشه هم نشانه ی قوت حرفه که یک نفر تک و تنها حاضر پاش وایسه و دفاع کنه و ترسی از تعداد افراد مقابل به دلش نمی افته و هم این که خود همین تکنفر بودن هم باعث یه جور مظلومیت میشه که باعث جذب دلها میشه...

بگذریم بریم سراغ یکی از خاطرات جذاب این سفر...
 از سبزه میدان به سمت قلعه فلک الافلاک چند قدمی بیشتر دور نشده بودم که چند تا جوون از کفش فروشی های اون منطقه دورم رو گرفتن... سنشون بین 15 تا 25 سال بود و معلوما بود از جوونهایی هستن که سرو گوششون می جنبه...  پنج شیش نفری بودن. شروع کردن به این که شما که شیخی چرا به جای روحانی داری تبلیغ آقای رئیسی رو می کنی؟ و من براشون توضیح دادم که نهادهای سیاسی حوزه علمیه قم همه روی آقای رئیسی نظر دارند و برخی مراجع اصلا آقای روحانی رو حتی برای دیدار هم قبول نمی کنند و ایشون مورد تایید حوزه نیست. براشون عجیب بود نگاهشون این بود که روحانی نماینده ی حوزست. ولی برای بحث نیومده بودن هنوز دو دقیقه از شروع بحث نگذشته بود که یه بادکنک زیر پام ترکید. ولی اصلا توجهی نکردم و داغ و جدی داشتم به بحث ادامه می دادم. اونقدر استدلالها رو توی این چند روز تکرار کرده بودم که دیگه حفظ شده بودم. گفتم حرم امام رضا قربوشنون بریم شرف و ناموس این کشور و پاک ترین و مطهرترین نقطه ی این کشوره و حتما حضرت آقا برای تولیت این حرم شریف، پاک دست ترین و خالص ترین و کاردان ترین افراد رو انتخاب می کنن. همچنین گفتم که تنها گزینه ی روی میز برای مشکل اصلی کشور یعنی فساد اقتصادی و سیاسی کسی است که توی سابقه اش مبارزه با فسادهای کلان اقتصادی مثل کرباسچی و شهرام جزایری و ...  و محکوم شدن طرفهای مقابل وجود داره و ما کسی رو مثل آقای رئیسی با این سابقه ی فسادستیزی جدی و نتیجه دار، توی گزینه های روی میزمون نداریم و اصولا گزینه ی دیگه ای رو در این زمینه نمی شناسیم. از ما استدلال و از رفقا انکار. هنوز به دقیقه ی پنجم نرسیده بودیم که بادکنک دوم و سوم هم زیر پام ترکید بعد یه دفعه متوجه شدم یکی از جوون ها که از بقیه کم سن و سال تر بود داره با یه خنده ی شیطانی با گوشیش فیلم میگیره، یه دفعه گوشی رو از محلی که من بهش توجه نداشتم نشونم داد و گفت حاج آقا می خوایم بلوتوثتون کنیم. هیچی نگفتم ولی  از این کار قیافه ی ناخشنودی به خودم گرفتم و خنده رو از روی صورتم جمع کردم و بعدش هم بحث رو در ادامه جمع کردم و با یه توصیه ی اخلاقی در مورد چشم چرانی کار رو تموم کردم.  خلاصه شاید بیدی باشیم که با باد بلرزیم اما به لطف خدا بیدی نبودیم که با بادکنک بلرزیم.

والحمدلله رب العالمین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۰۷:۱۰
محسن بهرامی

عید مبعث برای من و همسر مهربانم خیلی شیرین و پرخاطره است. یادش بخیر چهار سال پیش روز عید مبعث خواستگاری با یه جعبه شیرینی رفتیم روستای باصفای برگه. شکر خدا بعد از صحبت های مهم و توافق الهی ای که پیش اومد فرداش هم رفتیم برای عقد و آزمایش، امروز که دارم این مطلب رو می نویسم چهارمین سالگرد عقد شیرین من و یکی از دختران پاک و ولایی این آب و خاکه. مبعث امسال هم خیلی خاطره انگیز شد. شب عید مبعث آقا صادق و همسر و مادرشون به همراه مادرجان و مهشید خانم میهمان ما بودند. زوج های جوان با خودشون برکت به خانه ها می آورند. دیروز هم نزدیک های ظهر میزبان آقا شیخ رجب و دایی احمد عزیز بودیم. دیشب هم پدر و مادر عزیزم با دو تا از خواهران دوست داشتنی مهمان ما بودند. آقا فرزاد سمیع هم دو هفته ای هست برای تعطیلات از بلاد غربت برگشتند تا درمملکت امام زمان زیر پرچم ولایت فقیه روح و جانی تازه کنند. ایشون هم دیشب اذان مغرب رسیدند حرم، کوله پشتی چلنجر 60+20 لیتری رو دادند امانات کریمه اهل بیت و سبک بار با هم زیارت مشرف شدیم و به صرف شام و خواب در خدمتشون بودیم. نمی دانید میزبان زوار حضرت معصومه بودن چه صفایی دارد. آن هم روز عید مبعث...

ایشالا همه ی جوونهای مجرد به حق الطاف حضرت معصومه متاهل بشوند و بتونند صحنه های پر مهر و عاشقانه ی زندگی مشترک رو به زیبایی در کارنامه ی اعمالشون ثبت کنند. راستی دیروز آقا آرین عزیز هم لطف کردند تماس گرفتند با تبریک عید مبعث شادی و سرور مبعثمون رو افزون کردند... خدا با این همه لطف در این عید مبعث حسابی سالگرد ازدواجمون رو شیرین کرد.. شیرینی رو خوبه خدا بده (اینجا)...

راستی آقا محمد حسن ما متاسفانه عمو نداره در راستای عموسازی قرار شده با آشنایان و نزدیکانی که خدمتشون می رسیم عکس یادگاری عموگونه بگیریم ایشالا بزرگ شد راحت تر بتونه به چشم عمو به این عزیزان نگاه کنه (با دیدن این عکسها و یاد کردن لطف این عموها در بغل کردن ایشان)... البته طبق صریح قرآن کریم که می فرماید انما المومنون اخوه (مومنان برادرند) با این حساب همه ی مومنان عموی آقا محمد حسن می شوند... یادش بخیر بچه که بودیم یادمون داده بودند که به آقایونی که تو کوچه می بینیم بگیم عمو و به خانم ها بگیم خاله... دقیقا فرهنگ قرآنی هم همین رو می خواد ایشالا همه بچه ها به مردان جامعه به چشم عمو نگاه کنند و مردان هم به چشم برادر زاده به نونهالان جامعه نظر کنند...

التماس دعا

آقا محمد حسن در آغوش عموفرزاد

آقا محمد حسن در آغوش عموفرزاد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۴
محسن بهرامی

یادش بخیر بچه که بودیم چند تا چیز از محرم و صفر حسابی یادمون می موند. یکی نذرهایی بود که همسایه و دوست و آشنا برای حاجت هاشون کرده بودند و به برکت این نذر ها معمولا بارها مهمان سفره ی اهل بیت علیهم السلام می شدیم. یکی هم مراسم های شبهای دهه ی محرم که یک حاج آقای باصفا می رفت روی منبر و قشنگ و زیبا حرف دل می زد و اشک می گرفت... یکی هم گل افتادن روز عاشورا و عوض شدن فضای شهر و هیمه های آتش بزرگی بود که توی شهر به پا می شد.

توی فامیلهای ما شکر خدا خیلی از آشناها هر سال نذری می پزند. عمه نسرین و زن عموی گرامی حلوا برای سلامت بچه ها نذر امام حسین سلام الله علیه کردند. دختر عمه لادن عدس پلو نذری داره. یادش بخیر عمه عصمت بزرگوار مرحوم اون سالها که عمرش باقی بود شب بیست و هشت صفر که می شد همه ی فامیل ها رو از شب قبل دعوت می کرد خونشون شب توی هم زدن حلیم نذری سالار شهیدان همکاری کنند. بعضی وقت ها ما  بچه ها هم می رفتیم یک گوشتکوب بزرگ چوبی که توی دیگ بزرگ حلیم بود رو می چرخوندیم و نیت می کردیم و صلوات می فرستادیم. اون مراسم بزرگترین گردهمایی ارحام بهرامی بود. تو خونه ی عمه برای رخت خواب انداختن جا کم می اومد سالهایی که بیست و هشت صفر تابستون و بهار بود بعضی ها توی حیاط می خوابیدند. خاطره انگیز بود. یادش بخیر. برای شادی روح این عمه ی بزرگوار صلوات ختم بفرمایید و ایشالا فاتحه ای هم تقدیم بفرمایید.

بگذریم ..شکر خدا توفیق شد امسال ما هم برای سلامتی و عاقبت بخیری آقا محمد حسن حلیم نذر کردیم و با توجه به رحلت حضرت محمد و امام حسن صلوات الله علیهما در روز بیست و هشت صفر قرار شد هر سال بیست و هشت صفر حلیم رو توفیق و عمری باشه تقدیم عاشقان حضرت اباعبدالله کنیم. دعا بفرمایید خدا قبول کنه و ائمه علیهم السلام برکت بدهند ان شاء الله.

حلیم نذری سلامتی و عاقبت بخیری آقا محمد حسن بهرامی

عکس یادگاری حلیم نذری آقا محمد حسن بیست و هشت صفر 92

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۲۳:۳۱
محسن بهرامی

یادش بخیر انگار همین دیروز بود که در سایت انفطار توفیق خدمت به انقلاب داشتیم که یکی از برادران موسسه گفت یک بنده خدایی تماس گرفته گفته می خواد با مدیر سایت انفطار صحبت کنه، تصور کرده بود شاید خدای نکرده مطلب ناصوابی موجب رنجش خاطر ایشان شده باشد اما وقتی مشخصات ایشان را پرسیدم و فهمیدم که حاج آقا خادمی بوده است با تعریف هایی که پدر بزرگوار از ایشان کرده بود حدس زدم تماس برای کار صوابی بوده، با حاج آقا تماس گرفتم ایشان گفتند می خواهند حقیر را در دفتر ببینند و درباره سایت صحبت بفرمایند. اگر اشتباه نکنم فردایش بود که رفتیم سازمان و در انجا حاج آقا از سایت انفطار تعریف کردند و گفتند که ایشان به عنوان مدیر سازمان علاقه مندند که سازمان تبلیغات نیز سایتی مشابه انفطار برای خود داشته باشد، بنده که یکی از اهدافم همین بود که نهادهای انقلابی استان در فضای نشر گفتمان انقلاب در فضای مجازی فعالتر شوند بسیار خوشحال شدم و از همین جا بسم الله سایت قرارگاه سایبری تبیان لرستان گفته شد، واژه ی قرارگاه پیش نهاد خود حاج آقا خادمی بود که ایشان از رزمندگان سالهای حماسه و افتخار هستند و شکر خدا هنوز این ادبیات در ذهنشان موج می زد….

حاج آقا لطف زیادی به حقیر داشتند چند روز بعد از صحبت اولیه ایشان در اقدامی فروتنانه به همراه خانواده به خانه ی کوچک ما تشریف آوردند و یک پتو نیز برای ما هدیه آوردند… یادش بخیر یک چایی بیشتر نایستادند و ما از حضور بیشتر ایشان محروم شدیم…

دلم برای آقا علیرضا و آقا محمد حسینشان تنگ شده ان شاء الله هر جاهستند توفیقاتشان در خدمت به قرآن کریم و مکتب اهل بیت علیهم السلام افزون شود.

بگذریم به حاشیه نروم اخیرا با خبر شدم که حاج آقا از سازمان تبلیغات لرستان استعفا داده اند و برادر عزیز دیگری جانشین ایشان شده است. همان روزها نیز یک بار که در کتابخانه ی دیجیتال تنها بودم حاج آقا فرمودند که می خواهند به قم برگردند و به خانواده ی مکرمشان در خرم آباد سخت می گذرد اما بنده گفتم حاج آقا من به پشتوانه ی شما آمده ام سازمان، اگر شما بروید و سنگر را خالی کنید من هم نمی مانم… ایشان گفتند نه شما بمان باید نیروی تازه نفس بیاید و من دیگر این جا هر چه در توان داشتم انجام داده ام….

خیلی دوست داشتم صوت صحبتهای ایشان در مراسم تودیع را بشنوم در سایتها خواندم  یکی از نکات مطرح شده ساخت سیصد خانه ی عالم در استان در زمان مدیریت ایشان بود که خدمتی ماندگار از ایشان در این استان و ان شاء الله ذخیره ی آخرتی برای ایشان خواهد بود…

حاج آقا در مدتی که در سازمان بودم خیلی به بنده لطف داشتند ان شاء الله فرصتی شود اندکی از زحمات ایشان را جبران کنیم…حتی یکبار وقتی فهمیدند بنده به کشاورزی علاقه مندم پیشنهاد دادند که با پدرشان صحبت کنند باغات مناطق خراسان آبا و اجدادیشان را در اختیار ما قرار دهند برویم آنجا کشاورزی راه بیاندازیم و در فضای جهاد اقتصادی قدم برداریم. یکی دوبار هم به بنده سپردند اطراف خرم آباد برایشان زمین کشاورزی پیدا کنم با هم تولید ملی را محقق کنیم…

حیف شد این جوانمرد مومن انقلابی دیگر در لرستان نیست…

خداوند انشاء الله هر جا هستند پشت و پناه ایشان باشد و توفیق خدمت ایشان به قرآن کریم و مکتب اهل بیت علیهم السلام روز به روز افزوده شود…

برای سلامتی آقا امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا و پایداری امام خامنه ای و ملت مسلمان ایران در مسیر تحقق اسلام ناب محمدی و توفیقات روز افزون حاج آقا خادمی صلوات ختم بفرمایید…

لینک دانلود فیلم مصاحبه ی حقیر با ایشان به زودی  ان شاء الله در این مطلب قرار می گیرد..

این نوشته نه از باب تملق است آنچنان که برخی ممکن است تصور کنند ونه از باب اظهار لطف به ایشان که حقیر کوچک تر از آن هستم که چنین کنم… بلکه یاد خاطراتی است و شاید خداقوتی دوستانه بعد از این که ایشان جوانیشان و هفت سال از عمر شریفشان را برای اعتلای فرهنگ اهل بیت در استان لرستان صرف نمودند… ریشهای ایشان دیگر به سیاهی روزهای اول ورودشان نیست….

البته خدا قوت حاج آقای میرعمادی برای ایشان کافیست که حاج آقا میرعمادی در مراسم تودیع فرمودند:

در سالیان اخیر با تلاش و زحمت مدیرکل و کارکنان تبلغیات اسلامی استان، فعالیت های فرهنگی و تبلیغی در استان از رشد مناسبی برخوردار بوده است. منبع اینجا

یادش بخیر حاج آقا خادمی یک بار هماهنگ کرده بودند که من و همسر عزیزم از دست حاج آقای میرعمادی تقدیرنامه برای تلاش های اندکمان در قرارگاه سایبری دریافت کنیم…

نامردی است این همه خوبی ایشان را آدم ببیند و تشکر نکند، نامردی نیست؟…. خدا خیرشان دهد و در مسیر خدمت به این انقلاب توفیقاتشان را روز افزون فرماید…

حاج آقای خادمی در حال جارو کردن یکی از مساجد لرستان

حاج آقای خادمی در حال جارو کردن یکی از مساجد لرستان

حاج اقای خادمی در حال سخنرانی در سازمان

حاج اقای خادمی در حال سخنرانی در سازمان

حاج اقای خادمی در کنار امام جمعه عزیز و حاج آقا اسماعیلیان در زیر سیاه چادری از عشایر غیور لرستان

حاج اقای خادمی در کنار امام جمعه عزیز و حاج آقا اسماعیلیان در زیر سیاه چادری از عشایر غیور لرستان

عکس حاج آقا روی جلد مجله ی رخداد در شماره ای که مصاحبه ی ایشان چاپ شده بود

عکس حاج آقا روی جلد مجله ی رخداد در شماره ای که مصاحبه ی ایشان چاپ شده بود

حاج آقا خادمی در حال ارائه ی گزارش به حاج آقا میرعمادی امام جمعه ی محبوب خرم آباد

حاج آقا خادمی در حال ارائه ی گزارش به حاج آقا میرعمادی امام جمعه ی محبوب خرم آباد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۱۳
محسن بهرامی