از دو ماه قبل از عید برنامه داشتیم سال تحویل در مشهد الرضا حضور پیدا کنیم، هم اول سالی با ولایت عظمای امام رضا تجدید پیمان کرده باشیم و هم در جمع لشکر یاران سید خراسانی حضور پیدا کرده باشیم و برای سربازی ایشان آمادگی خود را نشان داده باشیم. با این حال بلیط قم به مشهد پیدا نکردیم حتی بلیط ساری به مشهد هم گیرمون نیومد. تنها بلیطی که به لطف خدا جور شد برای ساعت هفت و نیم صبح روز بیست و ششم اسفند 92 از قم به گرگان بود که البته ما ساری پیاده شدیم و خدمت آشنایان پرهمت و تولیدگر شمالی رسیدیم.( نفری 19000 تومن - ساری گیر نیومد مجبور شدیم گرگان بگیریم و ساری پیاده بشیم).
سه شب در روستای برگه مازندران : از آش دندان سری تا کاسه ی فرنی
به لطف خدا صبح ساعت هفت و نیم سوار اتوبوس قم گرگان شدیم و به سمت شمال حرکت کردیم. حدود ساعت 4 عصر بیست و ششم رسیدیم سه راهی گهرباران، دو تا نون تازه محلی گرفتیم و راهی خونه ی پدرخانم بزرگوار شدیم، بیست و هفتم و بیست و هشتم روستای برگه بودیم، پدر خانم از صبح خروسخون تا بعد از عشا سر تور ماهیگیری بود، خودشون به تورهای بزرگ چند صد متری که با تراکتور جمع می کنن میگن سیاه تور،قرار شد یک روز من رو هم با خودش ببره سر تور کمک بدم ولی یک کم حالم نامساعد شد توفیق رو از دست دادم. روز بیست و هفتم و بیست و هشتم شبها بعد از نماز مغرب و عشا حدود ساعت هشت و نیم توی مسجد امام حسین روستا سخنرانی و سینه زنی به مناسبت عزای حضرت زهرا بود، شب اول سخنران نیومد و به روضه خوانی وسینه زنی و سفره ی فرنی اکتفا شد اما شب دوم آقا شیخ ابوالقاسم سخنرانی کرد و همه مستفیض شدیم بعد از سخنرانی هم شیر با کیک یزدی پخش کردند، قبلا عاشورا تاسوعا توفیق شده بود روستا باشم و تو مراسماتشون شرکت کنم اما این مراسم فاطمیه ی امسال شور و حال خاصی داشت، سینه زنی ها خیلی مشتی و باصفا و خالص بود، چراغ رو خاموش کرده بودند ملت هم مردانه عرض ارادت می کردند، جوون هایی اومده بودند که تا حالا تو مسجد توفیق نشده بود خدمتشون برسم، از رویش های اخیر انفاس امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا بودند، روز بیشت و هشتم مادر خانم برای آقا محمد حسن آش دندون رو درست کرد،آش دندون روی شمالی ها با آش دندون روی ما لرها فرق می کرد، اونها بهش می گفتند آش دندان سری و توی آش، سبزی و دوغ می ریختند ولی آش دندون روهایی که توی لرستان خورده بودم سبزی و دوغ توش نبود، دوغ مزه ی ترش جالبی به آششون داده بود، چهل هزار تومنی هم ملتی که آش می خوردند لطف کردند به عنوان هدیه برای آقا محمد حسن به جا گذاشتند، خدایشان خیر دهاد، چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد، صبح اول وقت روز بیست و نهم یا علی گفتیم از روستای برگه خداحافظی کردیم و رفتیم سر جاده ی شمال - مشهد پلیس راه ساری - نکا، به امید لطف خدا و عنایت امام رضا به طفل معصومی که همراهمان بود، بعد از دو ساعت وقتی دیگه کم کم داشتیم نا امید می شدیم به لطف خدا یک اتوبوس سرحال ترمز زد و گفت مشهد میرم و جا هم دارم. شکری کردیم و سوار شدیم و عازم مشهد مقدس شدیم،
دیگ آش دندون روی آقا محمد حسن در حال جوشیدن
آقا محمد حسن در آغوش مادربزرگ مهربان شمالی