سنگر مجازی جنگ نرم و دفاع از اعتقادات شهید عبدالله خسروی لرستان

یادداشت تحلیلی و خاطره، پوستر، مصاحبه، کلیپ صوتی، فیلم سینمایی و مستند ، بازی و....

سنگر مجازی جنگ نرم و دفاع از اعتقادات شهید عبدالله خسروی لرستان

یادداشت تحلیلی و خاطره، پوستر، مصاحبه، کلیپ صوتی، فیلم سینمایی و مستند ، بازی و....

از دو ماه قبل از عید برنامه داشتیم سال تحویل در مشهد الرضا حضور پیدا کنیم، هم اول سالی با ولایت عظمای امام رضا تجدید پیمان کرده باشیم و هم در جمع لشکر یاران سید خراسانی حضور پیدا کرده باشیم و برای سربازی ایشان آمادگی خود را نشان داده باشیم. با این حال بلیط قم به مشهد پیدا نکردیم حتی بلیط ساری به مشهد هم گیرمون نیومد. تنها بلیطی که به لطف خدا جور شد برای ساعت هفت و نیم صبح روز بیست و ششم اسفند 92 از قم به گرگان بود که البته ما ساری پیاده شدیم و خدمت آشنایان پرهمت و تولیدگر شمالی رسیدیم.( نفری 19000 تومن - ساری گیر نیومد مجبور شدیم گرگان بگیریم و ساری پیاده بشیم).

سه شب در روستای برگه مازندران : از آش دندان سری تا کاسه ی فرنی

به لطف خدا صبح ساعت هفت و نیم سوار اتوبوس قم گرگان شدیم و به سمت شمال حرکت کردیم. حدود ساعت 4 عصر بیست و ششم رسیدیم سه راهی گهرباران، دو تا نون تازه محلی گرفتیم و راهی خونه ی پدرخانم بزرگوار شدیم، بیست و هفتم و بیست و هشتم روستای برگه بودیم، پدر خانم از صبح خروسخون تا بعد از عشا سر تور ماهیگیری بود، خودشون به تورهای بزرگ چند صد متری که با تراکتور جمع می کنن میگن سیاه تور،قرار شد یک روز من رو هم با خودش ببره سر تور کمک بدم ولی یک کم حالم نامساعد شد توفیق رو از دست دادم. روز بیست و هفتم و بیست و هشتم شبها بعد از نماز مغرب و عشا حدود ساعت هشت و نیم توی مسجد امام حسین روستا سخنرانی و سینه زنی به مناسبت عزای حضرت زهرا بود، شب اول سخنران نیومد و به روضه خوانی وسینه زنی و سفره ی فرنی اکتفا شد اما شب دوم آقا شیخ ابوالقاسم سخنرانی کرد و همه مستفیض شدیم بعد از سخنرانی هم شیر با کیک یزدی پخش کردند، قبلا عاشورا تاسوعا توفیق شده بود روستا باشم و تو مراسماتشون شرکت کنم اما این مراسم فاطمیه ی امسال شور و حال خاصی داشت، سینه زنی ها خیلی مشتی و باصفا و خالص بود، چراغ رو خاموش کرده بودند ملت هم مردانه عرض ارادت می کردند، جوون هایی اومده بودند که تا حالا تو مسجد توفیق نشده بود خدمتشون برسم، از رویش های اخیر انفاس امام زمان ارواحنا لتراب مقدمه الفدا بودند، روز بیشت و هشتم مادر خانم برای آقا محمد حسن آش دندون رو درست کرد،آش دندون روی شمالی ها با آش دندون روی ما لرها فرق می کرد، اونها بهش می گفتند آش دندان سری و توی آش، سبزی و دوغ می ریختند ولی آش دندون روهایی که توی لرستان خورده بودم سبزی و دوغ توش نبود، دوغ مزه ی ترش جالبی به آششون داده بود، چهل هزار تومنی هم ملتی که آش می خوردند لطف کردند به عنوان هدیه برای آقا محمد حسن به جا گذاشتند، خدایشان خیر دهاد، چشمه هاشان جوشان، گاوهاشان شیرافشان باد،  صبح اول وقت روز بیست و نهم یا علی گفتیم از روستای برگه خداحافظی کردیم و  رفتیم سر جاده ی شمال - مشهد پلیس راه ساری - نکا، به امید لطف خدا و عنایت امام رضا به طفل معصومی که همراهمان بود، بعد از دو ساعت وقتی دیگه کم کم داشتیم نا امید می شدیم به لطف خدا یک اتوبوس سرحال ترمز زد و گفت مشهد میرم و جا هم دارم. شکری کردیم و سوار شدیم و عازم مشهد مقدس شدیم،

دیگ آش دندون روی آقا محمد حسن در حال جوشیدن

دیگ آش دندون روی آقا محمد حسن در حال جوشیدن

آقا محمد حسن در آغوش مادربزرگ مهربان شمالی

آقا محمد حسن در آغوش مادربزرگ مهربان شمالی

 

سال تحویل در اتوبوس : پیرمردی که از شلمچه آمده بود

عموما تا مجبور نشیم با اتوبوس های گران قیمت اعیانی سفر نمی کنیم، این سری بعد از حدود دو ساعت انتظار و با کلی توسل این اتوبوس ترمز زده بود ما هم ذوق زده سریع رفتیم سوار شدیم، بعد که رسیدیم بالا متوجه شدیم که اتوبوس معمولی نیست و از این اتوبوسهای اعیانی باصندلی های بزرگه، ما هم که کوچیک تر از این صندلی ها بودیم و توی این صندلی ها گم می شدیم اما این قضیه رو لطف امام رضا به زائرانش حساب کردیم و اصولا به نوعی در عمل انجام شده قرار گرفتیم و امام رضا ما رو غافل گیر کرد. سال تحویل تو اتوبوس حوالی بجنورد بودیم و پیام حضرت آقا را از طریق پیرمرد جانبازی که صندلی جلویی نشسته بود پیگیری می کردیم، بنده ی خدا از شلمچه برگشته بود شهرشون توی شمال و بدون معطلی دوباره راه افتاده بود سمت مشهد، چهره اش نشان از سوز ولایی وجودش داشت که در این سن بالا هنوز نورافشانی می کرد. لطف کرد یکی از گوشی های هدفون کوچیک موبایلش رو به من داد تا من هم از شنیدن پیام اول سال حضرت آقا محروم نشم، وقتی آقا داشت نام سال رو می گفت یک دفعه آنتن رادیوی موبایلش قطع و وصل شد و تنها کلمه ی اقتصاد رو از شعار سال شنیدیم ، بعد تر پیرمرد که هنوز داشت گوش می داد گفت که فرهنگ هم توی شعار سال هست و کم کم متوجه شعار اصلی شدیم، اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی، حقیقتا شعار به جایی بود، ایشالا که توفیق عمل پیدا کنیم. آقا محمد حسن بیشترین استفاده رو از اتوبوس کرد و با لبخندش توی این قحط الاطفال حسابی دلبری کرد، یک خانواده ی چهار نفره ردیف عقب نشسته بودند که فکر کنم حدود نیم ساعتی آقا محمد حسن مهمون اونها بود و حسابی خنده بر لبان خودش و اونها جاری شد. الحمدلله ما که بخیل نیستیم ایشالا همه ی ملت همیشه خندان و شاد باشن... توی مسیر قم به گرگان هم پنج تا جوان حزب اللهی هیئتی ردیف پشت سر ما (یعنی ردیف آخر) نشسته بودن که حسابی با آقا محمد حسن شاد شدن و چند بار دست به دست از این پنجره تا اون پنجره سیر کرد. بعد که اومد پیش ما هی پشت سر رو نگاه می کرد و می خندید و یاد خاطرات می کرد. ایشالا همه شون داماد بشن و خدا بهشون نسل بهشتی عطا کنه...

دو شب در مشهد مقدس : از کوچه های بنی هاشم تا جاگذاشتن عیدی حاج خانم

یک ربع به یازده رسیدیم مشهد، پسر عمه ی عزیزم آقا مهدی لطف کرد اومد ترمینال مشهد و ما رو با خودش برد خونشون، می گفت حرم به قدری شلوغ بوده که خودشون هم که سال تحویل حرم بودند همون نزدیکای یازده تونستن برسن خونه. شب رو تو خونه ای که عمه ام نزدیکای دانشگاه فردوسی برای آقا مهدی اجاره کرده بود خوابیدیم، الحمدلله حسین آقا برادر آقا مهدی و همسرشون و آقا امیرعلی پسرکوچولوشون هم اونجا بودند، عمه و شوهر عمه ی عزیزم آقا حجت هم بودند، عمه جان لطف کرده بود به محض رسیدن قرمه سبزی بار گذاشته بود برای شام شب عید، خوشمزه شده بود خدا خیرش بده، ایشالا همیشه قابلمه اش برای وقایع خوش و خرم بجوشه و خدا به سفره اش برکت عنایت کنه، خونه یک اتاق بیشتر نداشت و چون سه تا زوج بودیم و یک جوون مجرد مجبور شدیم اتاق رو بدیم به خانم ها و بچه ها و ما مردها توی هال بخوابیم....

صبح که بیدار شدیم تا همه بیدار شدند و صبحانه خوردیم حدود ساعت نه شده بود، خانم حسین آقا گفت که مراسم سخنرانی صبح روز یکم ساعت نه شروع میشه و احتمال داره که ما نرسیم، حسین آقا هم پیشنهاد کردبرای سریع تر رسیدن ماشین دربست بگیریم، از خانه که بیرون اومدیم شکر خدا یک ماشین دربست جور شد و با هفت هزار تومن ما رو رسوند نزدیکای حرم، توی راه متوجه شدیم همانطور که همسر حسین آقا گفته بود شروع مراسم ساعت نه صبح بوده، وارد حرم که شدیم تابش اشعه ی ولایی امام رضا وجودمون رو گرمایی خاص بخشیده بود، هوا هم  آفتابی بود و اشعه ی زنده کننده ی آفتاب تیز بهار خراسان نگاه به آفتاب رو سخت کرده بود، از بسط شیخ طوسی وارد حرم شدیم، خورشید بالای ضریح قرار گرفته بود و تابش اشعه ی معنوی امام رضا با نور خورشید همراه شده بود، وارد حرم که شدیم  تازه آقای طبرسی تولیت حرم داشت صحبتش رو شروع می کرد، خدا رو شکر کردیم که دیر نرسیدیم، وقتی خواستیم بریم وارد رواق امام خمینی بشیم تا از نزدیک، گل روی حضرت آقا رو شاهد باشیم یکی از خادمای حرم گفت از صبح ساعت پنج و نیم که ملت برای دعای ندبه اومدند رواق امام خمینی رحمت الله علیه پر شده و بیهوده برای ورود تلاش نکنید، توی صحن جامع رضوی چند تا صفحه ی بزرگ با پروژکتور گذاشته بودند تا ملت از توی صحن جامع سخنرانی آقا رو بشنون، ما که رسیدیم تقریبا نصف صحن جامع پر بود ولی آخرای سخنرانی جوری شده بود که ملت سرپا وایستاده بودند برای شنیدن صحبت های ولی امر مسلمین، سخنرانی آقا کولاک بود، خصوصا اونجایی که گفتند به درک که تحریم ها رو برنمی دارند جمعیت داشت منفجر می شد، مردم اگر پرچم آمریکا دم دستشون بود همونجا ریز ریز می کردند، سخنرانی که تموم شد نماز جمعه شروع شد، آیت الله علم الهدی هم حماسی صحبت کردند و از سبک زندگی مطالب جالبی مطرح کردند، اشاره ای هم به کم ارادتی آقای جنتی وزیر ارشاد به حضرت آقا داشتند، نماز جمعه که تموم شد هر کار کردیم توفیق نشد برای زیارت و آستان بوسی وارد فضای اطراف ضریح بشیم، از طرفی عمه جان هم تماس گرفت و هر کار کردیم راضی نشد ما ناهار رو اطراف حرم بخوریم، گفت حتما باید بیاید خونه و اگر نیاید ناراحت میشم، ما هم سوار اتوبوس شدیم و راه افتادیم سمت خونه، حدود سه ونیم رسیدیم خونه، عمه جان لطف کرده بود سبزی پلو با ماهی درست کرده بود، جای شما خالی خیلی خوشمزه شده بود، خدا خیرش بده، ناهار که تموم شد حوالی اذان مغرب حدود ساعت شش دوباره جهت تشرف خدمت امام رضاجانمان از خانه خارج شدیم. تا دراومدیم صدای اذان مغرب مشهد که زمانش زودتر از اذان قم بود در کوچه طنین انداز شد. همان اطراف خانه ی عمه جان از اولین مغازه سوال کردیم و آدرس مسجد خواستیم، صاحب فروشگاه یک حسینیه وقفی رو آدرس دادند که نماز جماعت توش برگزار می شد. الحمدلله از جمع حدود ده نفری نمازگزاران دو نفر روحانی بودند. یک پیرمرد نورانی بین دو نماز چایی پخش کرد و بعد نماز هم کلی تحویل گرفت و ما رو مورد نوازش قرار داد. بعدا حاج خانم گفتند که از خانم های نمازگزار که خانواده ی ایشون بودند شنیدند که ایشون پدر شهید هستند و ظاهرا فامیلی شریفشون هم اسفندیاری بود. حسینیه طبقه ی همکف یک ساختمان سه طبقه بود که از بیرون ظاهرش هیچ تفاوتی با دیگر ساختمان ها ی چند طبقه ی محله نداشت. تنها تفاوت پارچه نوشته ی مشکی ای بود که برای تسلیت ایام فاطمیه نصب شده بود. اول بار تا انتهای کوچه رفتیم و از پیدا کردن حسینیه نا امید شده بودیم، بعد به لطف خدا به ذهنمون رسید که شاید اون خونه ی پارچه مشکی دار حسینیه بوده و بعد که برگشتیم متوجه شدیم که بله همان است. این چایی هم از آن عنایات خاص شاه خراسان بود ظاهرا به زوار شب عیدیشان. بعد از نماز و قرائت صفحه ای از کلام الله مجید دوباره راهی شدیم. سوار اتوبوس شدیم و به لطف خدا با شور و حال فراوان برای زیارت مولا راه افتادیم. میدان جانباز مشهد که رسیدیم چشمم به تابلوی نمایشگاه کوچه های بنی هاشم افتاد. قم که بودیم با وجود چند بار تلاش توفیق نشده بود نمایشگاه کوچه های بنی هاشمی که در همسایگی منزل پدر بزرگوار بود را درک و زیارت کنیم یک دفعه به دلم افتاد که پیاده بشیم و در این بهار فاطمی عرض ارادتی خدمت مادر امام رضا کنیم به امید این که حضرت نظر ویژه تری به این زوار گنه کار بنمایند. پیاده که شدیم ابتدا که خواستیم وارد نمایشگاه بشیم به سمت آخرین موقف که قبرستان بقیع بود حرکت کردیم، خواستیم وارد بشیم که خادم نمایشگاه با چهره ای خندان ما رو متوجه ورودی کوچه ها کرد. طراحی کوچه ها طوری بود که در هر موقف (صحنه ی نمایش هر حادثه با دکور و مجری مشخص) شما دیدی به موقف های بعدی نداشتی نقشه اش شبیه همان هزار راه که در کارتون های بچگی دیده بودیم شده بود. این قضیه کار را شبیه دالان های هیجان انگیز کرده بود. تسلط ارائه دهندگان که متن را از حفظ اجرا می کردند فوق العاده بود چیزی شبیه تئاتر شده بود. حقیر قبلا توفیق نشده بود که تعزیه ببینم ولی به نظرم ایده ی اصلی را از تعزیه گرفته بودند. واقعا تاثیر گذار و اگریه آور بود. مظلومیت زهرای مرضیه را با گوشت و پوست می شد در این کوچه ها حس کرد. ان شاء الله سعادت و توفیق درک این کوچه ها نصیب همه ی شما ارادتمندان حضرت بشود. بعد از نمایشگاه هم هیئت آل یاسین که ظاهرا متولی نمایشگاه بود ایستگاه صلواتی پیشرفته نسخه ی دو هزار و چهارده راه انداخته بود. با لیوان های شیشه ای و زیر استکان . حتی از این جالیوان های استیل طرح دار هم گذاشته شده بود. آدم وسوسه می شد برای قبولی دکترا و حوزه نذر کنه سال آینده بیاد این هیئت لیوان های چایی رو بشوره. (نذری که فقرا از پسش برمیان). یک فروشگاه محصولات فاطمی هم کنار کوچه ها راه انداخته بودند ما هم فرصت رو غنیمت شمردیم و چند تا هدیه ی فاطمی برای عمه جان و حسین آقا خریدیم. از نمایشگاه که دراومدیم یه ماشین به عنایت امام رضا عقب عقب اومد ما رو سوار کرد رسوند حرم، کرایه هم نگرفت گفت صلوات بفرستید. به حال مشهدی ها غبطه خوردم، چند وقتی بود توی قم این صحنه رو ندیده بودم. عنایت های رضوی باز هم دل تاریک ما را تکان داد. حرم که رسیدیم دیدیم که باز هم مملو از عشاق و جان نثاران حضرت است. آقا محمد حسن برای اولین بار بر دوش پدر به زحمت تا دو متری ضریح ملکوتی حضرت رضا نزدیک شد. ان شاء الله روز به روز به قرآن و اهل بیت علیهم السلام نزدیک تر بشه. نماز عشا را حرم اقامه کردیم و بعد از نماز برای خرید سوغات و  عیدانه راهی کتاب فروشی حرم شدیم، حاج خانم یادآوری کرد که در روستای برگه رسمه که هر کس زیارت میره با نخود و کشکش بر می گرده، بنده هم که قبلا دیده بود و فیض برده بودم از این سنت حسنه استقبال کردم و یک کیلو نخود کشمش به قیمت هشت هزار تومن خریداری کردیم. تا برگشتیم خونه عمه جان ساعت حدود ده شده بود. شام لذیذ عمه جان را شکر خدا نوش جان کردیم و برای پهن بودن همیشگی سفره ی عمه جان برای زوار امام رئوف و خادم الرضایی ایشان دعا کردیم. شب دوم هم زنانه مردانه خوابیدیم. ایشالا خدا خانه ی بزرگتری نصیب عمه جان کند و توفیق خدمت به زوار بیشتری از آشنایان را پیدا نمایند. فردا تا صبحانه خوردیم و کمی فیلم دور سفره ی هفت سین گرفتیم ساعت حدود یازده شد. عمه جان لطف کردند یک تاکسی سرویس برای ما گرفتند و ما هم سمت پایانه مسافربری مشهد حرکت کردیم. از عیدی عمه جان هم بی نصیب نماندیم و ایشان سنت حسنه ی عیدی دادن را اجرا کردند یاد بچگی افتادیم که چه قدر این عیدی دادن محبت فامیل را در دلهای ما بچه ها می نشاند و اگر این عیدی ها نبود شاید هیچ وقت این ارتباط مستحکم و محبت بین فامیل و آشنایان که در کودکی در وجود شخص ریشه می کرد بوجود نمی آمد. غربی ها اگر می دانستند  یکی از مشکل اصلی شان در نداشتن استحکام خانوادگی و فامیلی همین عیدی است حتما این سنت را احیا می کردند. شکر خدا در یک اتوبوس به مقصد رشت برای دو نفر صندلی بابل ساعت دوی عصر گیرمان  آمد. نفری بیست و دو هزار تومن.. نماز را در مسجد پایانه به جماعت اقامه کردیم و دقایقی هم جلوی تلویزیون پایانه پای درس اخلاق حاج آقا مجتبی فیض بردیم. وقتی برای سوار شدن به اتوبوس حرکت کردیم کیف شونی ماشته ای حاج خانم که عیدی سال نو بود روی صندلی جا موند. سوار اتوبوس که شدیم یادمون افتاد که کیف جامونده. به لطف و عنایت امام رضا با کمک شاگرد راننده و مراجعه به انتظامات کیف دوباره به ما برگشت عنایات امام رضا در این سفر پرخاطره هم تکمیل شد. ساعت دوی عصر به لطف خدا با غم فراق و هجران دیار شاه خراسان را ترک کردیم.

مسیر مشهد نکا :

توی مسیر برف سنگینی می بارید خیلی ماشین ها از شدت برف کنار جاده  توقف کرده بودند. حرکت ماشین کند شده بود به جای ساعت دوزاده و یک شب ساعت پنج صبح رسیدیم نکا.  آقا رضا برادر حاج خانم تمام شب رو منتظر ما بود و هر یک ساعت زنگ می زد یا پیام میداد که با ماشین بیاد جلومون. خداییش ایوالله به این مرام و معرفتش. توی ماشین لب جاده خوابش برده بود تا ما رسیدیم.

به زودی :

یک روز در شهر نکا: فیلمبرداری از پرواز دایی جواد با پاراموتور

 اطراف نکا زمین چمن طبیعی محل پرواز دایی جواد

اطراف نکا زمین چمن طبیعی محل پرواز دایی جواد

یک روز در روستای برگه : عکس یادگاری آقا محمد حسن با مادر مادربزرگ

 

چهار روز در قم مقدسه : عید دیدنی حسین آقای قلعه و ملاقات با نوزاد سه روزه

 

دو شب در بروجرد : ماجرای دو بحث سیاسی نیمه سنگین

 

دو شب در خرم آباد: ماجرای ساخت تندیس آقا محمد حسن، چشم قرمزها و مهمانی به صرف خواب و صبحانه

 

یک روز در بروجرد : وقتی دایی از مکه باز می گردد

 

بازگشت به قم: به خانه باز می گردیم

 

ادامه ی خاطره نگاری و تکمیل آن به زودی ان شاء الله.... سفرمان در نهایت ساعت 10 شب روز دوازدهم فروردین 93 در قم خاتمه یافت....

سلام حاج محسن
تقبل الله
ما هم توفیق بود امام رئوف ناحلمونه طلبید سال تحویل مشهد بودیم
دوبار حسن شادی رو دیدم ولی توفیق نبوده شما رو ببینم
http://3lam.ir/?p=623
http://3lam.ir/?p=642
التماس دعای فرج



سلام مشهدی محمد عزیز
قبول باشه زیارتتون
ایشالا سالهای بعد توفیق بشه با هم متاهلی زیارت امام رئوف نائل بشیم
یا علی
التماس دعا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی